ج- معشوق مذکّر
3-5-2 واسوخت
واسوخت در فرهنگ معین به معنای «اعراض و روگردانی از کسی می باشد» (معین. «واسوخت»). دکتر شمیسا درباره شعر واسوخت می نویسد: «واسوخت، نوعی از وقوع گویی و منشعب از آن است و به شعری اطلاق می شود که مفاد آن، اعراض از معشوق باشد و این کلمه، با حذف نون مصدری واسوختن، درست معنی ضد آن را که سوختن باشد، می دهد»(شمیسا،155:1362).
در واقع مکتب واسوخت، تلاشی است برای نجات مکتب وقوع از ادامه ی ابتذال و تکرار که در آن عاشق، سوز و گداز عاشقانه ی خود را به معشوق باز می گوید و بر خلاف سنّت شعر فارسی، عاشق نسبت به معشوق بی اعتناست و از او روی گردانی می کند. وحشی بافقی را مبدع این شیوه دانسته اند. «وحشی با نهایت سادگی و بی پیرایگی و روانی شعر می ساخت و آثار نظم او شور و حالت مخصوصی دارد و پیداست که این شاعر در فکر تنظیم الفاظ نبوده بلکه از روی تأثّر شعر می ساخته است» (همایی، 1375: 302).
در ترکیب بند معروف وحشی بافقی، به وضوح می توان به مضامین واسوختی پی برد:
مدّتی در ره عشق تو دویدیم بس است راه صد بادیــه درد بریدیــــم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است اوّل و آخر این مرحلــه دیدیم بس است
بعد از این ما و سر کـوی دل آرای دگـر با غزالی به غزل خــوانی و غوغـای دگر
تو مپندار که مهر از دل محــــزون نرود آتش عشق به جان افتد و بیــــرون نرود
وین محبّت به صد افسانه و افسون نرود چه گمان غلط است این برود، چون نرود
(وحشی بافقی، 1390: 254)
ما چون ز دری پای کشیـدیم کشیدیـــم امید ز هر کس که بریدیــم، بریدیم
دل نیست کبوتــر که چو برخاست نشیند از گوشه بامی که پریـــدیم، پریدیم
رم دادن صیـد خود از آغـــــاز غلط بود حالا که رمانــدی و رمیدیم، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضه ی خلـــد است انگار که دیدیم ندیدیـــم، ندیدیــم
صد باغ بهار است و صدای گل و گلشن گر میــوه یک باغ نچیدیم، نچیدیــم
سر تا به قدم تیغ دعاییـــم و تو غافـــل هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخن ها آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
(همان: 103)
جزییات بیشتر
3-6 شعر مشروطه و عشق
انقلاب مشروطه به عنوان مهم ترین عامل ایجاد تغییرات سیاسی، اجتماعی و فرهتگی در ایران شناخته می شود. «در دوران معاصر تحّول اجتماعی مهمی که توانست تفکر و در نتیجه سبک شعری را تغییر دهد، انقلاب مشروطه بود … انقلاب مشروطه ادبیات را- عمدتاً به لحاظ فکری- به دو بخش کهن و نو تقسیم کرد. به گونه-ای که هیچ گاه بین سبک های ادبی تا¬ این حد اختلاف نبوده است» (شمیسا،1382:339). تا پیش از وقوع نهضت مشروطه ادبیات فارسی در همه ی سبک ها یک سیاق کلی را طی می کرد. شعر در اختیار گروه خاصی قرار داشت که با مراکز قدرت در ارتباط بودند. این انقلاب در وهله ی اول، شعر را از محیط دربار خارج کرده و در اختیار مردم قرار داد. «مردم به پاره ای از آزادی ها دست یافته بودند، سواد و دانش اجتماعی عمومیّت یافته بود و مردم توانسته بودند شیوه ی حکومتی خود را انتخاب کنند. این اصل هم برای اکثریت جامعه و هم تا حدودی برای حاکمّیت سیاسی پذیرفته شده بود که مردم لازم است بر سرنوشت خود مسلّط باشند. از این پس، همه چیز به نوعی با جامعه و مردم ارتباط پیدا می کرد. بنابراین ادبیات هم مثل دیگر مظاهر اندیشه و فرهنگ به مردم رو آورد و انعکاس ارزش های اجتماعی را وجهه همّت خود قرار داد. به همین دلیل به شعر ازین دوره، دیگر نه به عنوان پدیده ای تجّملی و منحصر به گروه های محدود حاکم یا برگزیدگان فکری، بلکه همچون امری عمومی و متعلق به گروه های وسیع جامعه باید سخن گفت که به جای ارتباط مستقیم با دربار و گروه های بالای اجتماع از طریق مطبوعات متعّدد و رنگارنگ و با محتوای سیاسی و انقلابی مورد علاقه ی همگان، مخاطبان خود را در گوشه و کنار شهرستان ها و حتی روستا های کشور سراغ می گرفت » (یاحقی،1387:14).
عوامل گوناگونی در ایجاد این شرایط دخیل بوده اند؛ «پدیده های فرهنگی چون اعزام دانشجو به فرنگ، تاسیس روزنامه و نشر کتاب، ترجمه ی آثار علمی و ادبی و فرهنگی، تاسیس دارالفنون و مدارس جدید، سوادآموزی بانوان، آشنایی با افکار نوین غربی و غیره … همچنین پدیده های اجتماعی¬، اقتصادی همچون گسترش شهرنشینی، رشد هرچند اندک طبقه ی متوسط و شکاف برداشتن جامعه دو قطبی کهن که عمدتاً از دو طبقه ی فرادست و فرودست تشکیل می شد، پیرایش نمونه هایی از کارگاه های فنی و صنعتی و کارخانه ها … این پدیده-ها جامعه ی زخوت زده ی ایران را به حرکت و تلاطم درآورد»(جعفری،20:1388).
درون مایه و محتوای سروده ¬ها تا پبش از مشروطه عموماً مدح، توصیف طبیعت، وصف حالات، احساسات و عواطف عشّاق و بیان اندیشه های عرفا بود. «به دلیل فضای پر جنب و جوش اجتماعی، شعر به گونه ای مستقیم وارد مسائل اجتماعی شد. محتوای آن تغییر کرد و سخنان تکراری دوره ی قبل جای خود را به مسائل گوناگون اجتماعی بخشید»(همان: 65). از شاخص ترین مضامین شعری دوره مشروطه می توان به مفاهیمی چون؛ وطن، آزادی و قانون اشاره کرد.
در چنین شرایطی که در حقیقت شعربه وسیله ای برای مبارزه و آگاه سازی مردم مورد استفاده قرار می گیرد، شاعر مجال چندانی برای پرداختن به احساسات فردی و تجربه های خاص فردی خود ندارد. در واقع دغدغه-های اجتماعی و انگیزه های غیر فردی گوی سبقت را از عواطف و احساسات شاعر ربوده و عشق در مرتبه ای پایین تر از آن فرار گرفته است.
در شعر مشروطه «وطن» جایگزین معشوق دوره های قبل شعر فارسی می گردد:
معشوق عشقی، ای وطن، ای عشق پاک ای آنکه ذکر نام تو شام و سحر کنم
(عشقی،226:1357)
البته در کنار این معشوق، گاه نشانه هایی از عشق به فردی خاص نیز دیده می شود؛ «سه تابلوی مریم» سروده ای ست که عشقی در آن به ماجرای عاطفی بین دو فرد پرداخته است. در سروده ها و تصانیف عارف قزوینی نیز در کنار عشق به میهن، می توان نشانه هایی از احساسات عاشقانه و عشق به معشوق فردی را مشاهده کرد:
بیمار ِ درد عشق و پرستارم آرزوست بهبود زان دو نرگس بیدارم آرزوست
یاران شدند بدتر از اغیار، گو به دل کای یار غار، صحبت اغیارم آرزوست
ای دیده خون ببارکه یک ملتّی به خواب رفته است و من، دو دیده ی ِ بیدارم آرزوست
آخرین نظرات