ویکتور فرانکل(1905_1997) روانپزشک اتریشی و بنیانگذار روش درمانی «لوگوتراپی[3]» عشـق را عالیترین و نهاییترین هدف میداند که بشر در آرزوی آن است. او بر این عقیده است که رهایی بشر از راه عشق و در عشقورزی است. «عشق تنها وسیلهای است که با آن میتوان به اعماق وجود انسانی دیگر، دست یافت؛ هیچ کس توان آن را ندارد، جز از راه عشق به جوهر وجود انسانی دیگر آگاهی یابد» (فرانکل، 1390: 168).
او ، عشق را تنها شیوهای میداند که به کمک آن میتوان به اعماق وجود انسانی دیگر دست یافت. به عقیده او جنبه روحانی عشق است که افراد را یاری میکند تا صفات اصلی و ویژگیهای واقعی محبوب را ببیند و حتی چیزی را که بالقوه در معشوق است و باید شکوفا گردد درک کنند. فرانکل معتقد است عاشق به قدرت عشق توان مییابد که معشوق را در آگاه شدن از استعدادهای خود و تحقق بخشیدن به آنها یاری کند.
او در کتاب «انسان در جستجوی معنا» رابطهی عشق و میل جنسی را بدین صورت تعریف میکند: «عشـق عاملی پدیدهزا نیست که از سائق یا غریزهی جنسی مشتق شده باشد همچنین عشق شکل اعتلا یافتهی میل جنسی نیست؛ بلکه عشق، خود مانند میل جنسی، پدیدهای اصلی و بنیادی است. میل جنسی، آنجایی جایز و حتّی مقدّس است که حامل و ناقل عشق باشد؛ بنابراین عشق تنها اثر جنبی چنین میل جنسی نیست. بلکه میل جنسی شیوهای است برای ابراز نهایت همدمی و تعارضی که عشق، طالب آن است» (همان: 170).
2-6-4 عشق مثلثی اشترنبرگ[4]
اشترنبرگ(1949- 1988)در میان روانشناسان بیشترین توجه را به مفهوم عشق داشته است. وی نظریههای مربوط به عشق را بررسی و سپس نظریه خویش را در مورد این موضوع مطرح کند. «وی یک الگوی سه وجهی ـ صمیمیّت، شهوت و تعهّد ـ را برای دوست داشتن و عشق ورزیدن پیشنهاد میکند. بر مبنای این سه جزء، اشترنبرگ عشق را به انواع مختلفی تقسیم میکند که در آنها جایگاه و ارتباط این سه جزء با همدیگر اساس نوع عشق است. عشق، زمانی بهترین حالت را خواهد داشت که هر یک از این سه عنصر را تقریباً به طور یکسان، شامل شود»(خداپناهی، 1386: 258).
اشترنبرگ چنین دسته بندی ازانواع عشق ارائه میدهد:
– فقدان عشق: در این نوع رابطه، هیچ یک از عناصر عشق حضور ندارد. این رابطه را در زندگی روزانه، با مردم عادی میتوان مشاهده کرد.
– همدلی: این احساس زمانی دست میدهد که هوس و تعهّد به مقدار کم وجود داشته باشند یا احتمالاً حضور نداشته باشند امّا صمیمیّت در حدّ بالایی باشد.
– وسـوسه یا شور و شوق: چیزی که فرد را در جهت برقـراری رابطه برمیانگیزد، شور و شـوق از ویژگیهای روابطی است که در آنها هوس شدید است امّا صمیمیّت و تعهّد در سطح ضعیفی قرار دارد.
– عشق خالی: این عشق زمانی احساس میشود که تعهّد قوی باشد امّا هوس و صمیمیّت در سطح پایینی قرار گیرند یا اصلاً وجود پیدا نکنند.
– عشق رمانتیک: در این عشق هوس و صمیمیّت شدید است. احساس تعهّد وجود ندارد.
– عشـق عاطفی: در این عشـق، صمیمیّت و تعهّد شدید امّا هوس ضعیف است. ارتباط طولانی در طرف این نوع عشق را به وجود میآورد. دراین نوع عشق هردو طرف از یکدیگر رضایت دارند.
– عشق سادهلوحانه: در این عشق، هوس و تعهّد بالا، امّا صمیمیّت ضعیف است.
– عشق آرمانی: این عشـق کامل، سه عنصر را به طور سخـاوتمندانه در خود جای میدهد؛ عشقی که همهی ما آن را در خواب میبینیم. همانطور که اشترنبرگ میگوید، رسیدن به این مرحله خیلی آسانتر از نگهداشتن آن است. وی معتقد است که سه جزء عشق باید در ترکیب و هماهنگی با هم باشند تا فرد به عشق نهایی برسد. این عشق، ایدهآل و مطلوب است. (گنجی، 1388: 92ـ89)
2-6-5 عشق از دیدگاه اریک اریکسون[5]
اریکسون(1902-1944)برای تشریح مفهوم عشق به مراحل رشد روانی ـ اجتماعی اشاره دارد. او «صمیمیّت» را به عنوان یکی از این مراحل، نقطه آغاز عشق ورزی میداند. به عقیدهی اریکسون افراد نیازمند برقراری ارتباط عاطفی با دیگرانند. او آغاز این حس نسبت به جنس مخالف را دوران نوجوانی میداند، بنا بر نظریه اریکسون فرد در این دوره نسبت به دیگران نوعی احساس تعهّد پیدا میکند.
توانایی در ایجاد یک رابطهی صمیمی به همراه تعهّد، که مستلزم مصالحه و گذشت است، به احساس هویّت شخصی فرد بستگی دارد؛ هویّتی که پایههای آن در نوجوانی شکل گرفته است. جوانانی که از هویّت برخوردارند؛ آمادهاند که هویّت خود را با فرد دیگری سهیم شوند. به گفته اریکسون آن دسته از جوانانی که قابلیّت ایجـاد پیـوندهای سالم دارند؛ در حـل و فصـل بحـرانهای گذشته خود موفّقیّت بیشتری داشتهاند. حتّی رابطهی جنسی سالم در زناشویی زمانی امکانپذیر است که فرد به هویّتی مطلوب دست یافته باشد. به نظر اریکسون: «حـل بحـران صمیمیّت در برابر کنـارهگیـری به توانایی عشـق ورزیدن میانجامد که از نظر او، نوعی ازخودگذشتگی متقابل بین کسانی است که شریک زندگی یکدیگرند. به اعتقاد او فقدان چنین رابطه و خلأ ناشی از آن ممکن است آسیبهای روانی به دنبال داشته باشد» (احدی، جمهری، 1385: 221).
جزییات بیشتر
2-6-6 عشق از دیدگاه آبراهام مزلو[6]
مـزلو(1908-1970)عشـق را یکی از ارکان نیـازهای بشـری دانسته؛ وجود آن را از ضروریّات ساخت شخصّیت میداند. وی علاوه بر استناد به وجود ژن و محیط در رشد و پرداخت شخصیت به طور عمومی، با نگرشی دقیقتر و ظریفتر، انگیزش شخصیّت را در پرداختهای به موقع به نیازهای متعادل و به جای افراد، از مهمترین عوامل به شمار میآورد. او برای بیان سادهتر این نیازها آنها را به پنج گونه تقسیم کرده و «عشق» را یکی از ارکان نیازهای اصلی انسان در ساخت شخصیت سالم معرّفی میکند. «نیازهای پنجگانه مورد نظر «مزلو» در خصوص ساخت و رشد یک شخصیت سازنده، موفّق، بارور و زایا که لقب «شخصیت خودشکوفا» را به دوش میکشد؛ عبارتند از:
– نیاز فیزیولوژیک (گرسنگی، تشنگی، جنسی)
– نیاز ایمنی (داشتن امنیت)
– نیاز به عشق (نیاز به محبّت و احساس تعلّق)
– نیاز به احترام (نیاز به مورد توجه قرار گرفتن)
– نیاز به خودبهسازی (نیاز به خودشکوفایی)» (فکری ازگمی، 1380: 16ـ15).
مزلو معتقد است محرومیّت فرد از هر یک از موارد فوق، سبب وارد آمدن آسیبهای روانی و درنهایت منجر به ساخت شخصیّت «روانژند[7]» میشود. توجه به این نکته که «نیاز به عشق»، سوّمین نیاز واقعی و حیاتی انسان برای جذب شخصیت شکوفا مورد نظر قرار گرفته، به خوبی اهمیّت این امر را نمایان میسازد. مزلو معتقد است که نیازهای مذکور برای بقای بشر ضرورت دارند و از اصل تعادل حیاتی پیروی میکنند. حتّی عشق و اعتبارخواهی احتیاجاتیاند که برای حفظ سلامت روانی فرد مورد نیازند: «به عقیده او این نیازهـا همـانند کشـانندههای نخـستین در ساختار ژنتیـک فرد موجودند و به همین دلیل این نیـازها را شبهغریزی[8] مینامند. در فرآیند تحوّل، فرد از این سطوح عبور میکند و چنانچه در مسیر تحوّل با موانعی روبهرو باشد، شاید در آن مرحله از نیازها برای آسایش و آرامش زندگی تثبیت شود» (خداپناهی، 1386: 198).
مازلو در تقسیم بندی عشق به دو نوع عشق اشاره میکند. یک نوع عشق که آنرا عشق خودخواهانه، تسخیری و حریص مینامد و نیازهای برآورده نشده فرد را در آن دخیل میداند. یعنی فرد دیگران را به این دلیل دوست دارد که نیازهایش را ارضا کند. مازلو این عشق را، عشق کمبود مینامد. فرد خود را به دیگری میآویزد و نمیتواند بدون دیگری هیچ کاری انجام دهد. میتوان گفت که عشق رمانتیک اشترنبرگ در حقیقت همان عشق کمبودساز مازلو است.
نوع دیگر عشق، عشق وجودی است. عشقی بالغ که براساس عشق بهوجود دیگری بنا میشود. این نوع عشق متّکی به خویش است. عشق وجودی به مراتب ارزشمندتر، بالاتر و باشکوهتر از عشق کمبود است. میل به سخاوت و تمایل به بخشش و خشنود کردن دیگری در این عشق دیده میشود.
2-6-7 عشق از دیدگاه رنه آلندی[9]
رنه آلندی (1889-1942)روانپزشک و روانکاو بلند آوازهی فرانسوی عشق را یک کنش روانی مینامد که موجب تکامل فرد میشود و در خودآگاه و ناخودآگاه او مؤثراست. آلندی عقیده دارد: عشق موجب انسجام درونی فرد است. جسم و روان و خودآگاهی و ناخودآگاهی را هماهنگ میسازد، راهبر و رهنمون احساسات است، مؤیّد خصائل جنسی و جسمانی و اخلاقی است، و سپس آدمی را با جهان پیرامون سازش میدهد. تضادهای اجتماعی را از میان برمیدارد، فرد را با خواستهای نوع و با هر چه از او برتر است، با «الوهیتی» که در وی ساکن است، یگانه میسازد و این چنین به مرگ معنا میبخشد» (آلندی، 1378: 9).
او در کتاب «عشق» از سه نوع عشق نام میبرد: عشق بلعنده، عشق همسانساز و عشق ایثاری.
عشق بلعنده و فرو برنده، عشقی طمعکار است که «مایل به فرو بردن و تملّک و تصاحب و درون فکنی موضوع خواستن است» (همان: 24).
آخرین نظرات