حق در لغت:
جمع کلمه حق حقوق است، امّا کلمه حقوق خودش به دو شکل استفاده میشود. گاهی با صیغه جمع، ولی با مفهوم اسم جمعی که در این صورت معادل است با معنی اصطلاحی قانون و گاهی به معنای جمع حق است. حقی که اینجا از آن بحث میشود هیچ ربطی به معنی اصطلاحی مذکوره حقوق ندارد، بلکه مقصود در این تحقیق حقی است که جمع آن حقوق است.
از نظر لغت معنای حق مختلفاند، ولی در هر کدام معنای ثبوت خوابیده است، یعنی معنی اصلی آن همان ثبوت است و در هر کدام از معانی که استفاده میشود، نوعی کم رنگ از ثبوت دیده میشود، به طوری کلّی حق در معنی ذیل به کار میرود.
اول: برای موجِد (بالکسر) شیء گفته میشود. اگر ایجاد او مقتضای حکمت باشد، لذا به خداوند متعال حق میگویند.
دوم: برای کارها و موجَد (بالفتح) گفته میشود اگر آن فعل مطابق حکمت باشد و لذا برای افعال خداوند متعال حق استفاده میشود.
سوم: به اعتقاد مطابِق (بکسر الباء) حقیقت گفته میشود ولذا میگویند اعتقاد فلانی در باره معاد حق است، همچنین به مطابَق (بفتح الباء) هم گفته میشود؛ یعنی چیزی که اعتقاد بر آن تطبیق میشود.
چهارم: برای فعل یا قولی گفته میشود که بر حسب نیاز و به قدر نیاز و مطابق زمان باشد؛ لذا میگویند که حرف شما حق است و کار شما حق است.
چهار معنای بالا را راغب اصفهانی ذکر کرده است.[۲]
پنجم: وجوب- ششم غالب شدن – هفتم نقیض باطل.[۳]
هشتم اسماء و صفت الهی، نهم قرآن و نبوت و اسلام، دهم، راستی.[۴]
یازدهم یقین[۵]، دوازدهم یقین بعد از موت.[۶]
حق در اصطلاح
حق در اصطلاح عبارت از نوعی سلطه و قدرت و توانایی[۷] یا نوعی تا مرتبه ضعیفی از مالکیت که قانون به فرد یا افرادی میدهد تا در پرتو آن در موارد خاصی به کار گیرند و از مزایای آن بهرهمند شوند. برخی حق را نوعی از سلطنت میدانند.[۸]
حقوق که جمع حق است عبارت است از مجموعه قوانین و مقرّرات اجتماعی که از سوی خدای انسان و جهان برای برقراری نظم و قسط و عدل در جامعه بشری تدوین میشود تا سعادت جامعه را تأمین سازد.[۹]
حق در قرآن:
این کلمه حدود ۲۴۷۱ بار در قرآن آمده است، ۲۲۷ بار به صورت الحق، ۱۷ بار به صورت حقّاً، ۳ بار به صورت حقه. کلمه حق در قرآن در معانی متعدّد به کار برده شده است، که بعضی از آنها ذکر میشود.گاهی به عنوان صفت خداوند متعال «ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ»[۱۰]
گاهی در مورد کارهای خداوند متعال مثل؛ «مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ »[۱۱] «خداوند آسمانها و زمین و چیزهایی در میان آن دو خلق نکرده مگر به حق».
قضاء و حکم (به معنای داوری) مثل؛«. قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغىٰ بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَق »[۱۲] آنها گفتند که ما دو تا شاکی هستیم که بعضی از ما به بعض دیگر تجاوز کردهاند، پس در میان ما به حق داوری کن.
در مورد اخیر اگرچه معنی داوری در حقیقت از کلمه حکم به دست میآید .
در موارد فوق معنای حقوقی نداشته ولی حدوداً چهل مورد در معنای حقوقی استعمال شده است و در بیشتر این موارد کلمه مذکور به یکی از این دو صورت استعمال شده است.[۱۳]
به عنوان صفتی برای فعل انسان مثل؛ «ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآَیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ»[۱۴]
در معنای اصطلاحی حق، مثل؛ « فَإِنْ کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا»[۱۵]
کلمه حکم
حکم در لغت
معنای اصلی حکم، منع کردن است که تقریباً همه به آن اشاره کردهاند و اکثر آنان این شعر جریر، شاعر عرب را هم بعد از ذکر معنی آوردهاند.
أبنی حنیفه أحکموا سفهاءکم إنی اخاف علیکم أن غضباً
ای بنی حنیفه دیوانههای خود را نگهدارید. من میترسم که بر شما غضب کنم.
راغب در مفردات میگوید که معنای حَکَمَ منع کردن است، منعی که برای اصلاح باشد لجام اسب را به همین خاطر حَکَمه میگویند.[۱۶]
ابن فارس در معجم[۱۷] و خلیل در ترتیب کتاب العین[۱۸] نیز بر این مطلب تأکید دارد که معنای اصلی حکم، منع کردن است و مثال لجام فرس را آورده است.
ابن منظور در لسان العرب، اشارهای به معنای منع کردن نمیکند بلکه حکم را به علم و فقه و قضاوت با عدل معنی کرده است.[۱۹]
تهانوی در کشاف ده معنا برای حکم ذکر کرده است که از جمله آنها از: اسناد امر، خود نسبت حکمیه، تصدیق، محکوم علیه، محکوم به، نفس قضیه، خطاب خداوند متعال که متعلق به افعال مکلّف است، امری ثابت برای یک چیز و اثری که بر عقد و نسخ مرتب میشود.[۲۰]
از کلام زمخشری در اساس البلاغه به دست میآید که او حکم را به مستحکم و محکم بودن معنی میکند. البته استحکام با منع کردن خیلی نزدیک است؛ چون چیزی که مستحکم است مانع برای چیز دیگر است.[۲۱]
حکم در اصطلاح
در یک تعریف ساده، به مجموعه قوانین و مقرراتی که شارع برای تأمین سعادت دنیا و آخرت انسان در ابعاد مختلف فردی، اجتماعی، عبادی، مالی مقرّر کرده است، حکم شرعی گفته میشود. بنابراین وجوب نماز بر مکلفین، حرمت ربا و لزوم جبران ضرر و مانند آن از احکام شرعی میباشد.[۲۲]
حکم در قرآناین کلمه با مشتقات خودش حدود ۲۱۰ بار در قرآن به کار رفته است. ولی در هر مورد فقط در یک معنی به کار نرفته است، بلکه معانی متعدّد از آن اراده شده است، این مطلب هم قابل توجه است که معانی متعدّد مذکوره، کم جایی است که معنی لغوی به طور محسوس، لحاظ شده باشد اگرچه میشود در بعضی از آنها به معنی لغوی آن یعنی منع پی ببریم.
معانی که در قرآن از این کلمه قصد شده اند، را میتوان اینطور فهرست کرد.
۱- قضاوت و داوری کردن برای دو تن یا چند تن که با هم دعوی دارند مثل «و إن حکمت فاحکم بینهم بالقسط»[۲۳] و اگر داوری کردی در میان آنها با عدالت داوری کن.
۲- قضاوت کردن درباره یک مسأله برای خودش مثل: «وَجَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِیبًا فَقَالُوا هَذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهَذَا لِشُرَکَائِنَا فَمَا کَانَ لِشُرَکَائِهِمْ فَلَا یَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَمَا کَانَ لِلَّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلَى شُرَکَائِهِمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ»[۲۴]
آنها سهمی برای خداوند از زراعت و چهارپایان آفریده، برای او قرار دادند (و سهمی برای بتها) و به گمان خود گفتهاند این مال خداست و این هم مال شرکای ما (یعنی بتها) است آنچه مال شرکای آنها بود به خدا نمیرسد ولی آنچه مال خدا بود به شرکای شان میرسید آنها چه بد قضاوت میکنند.
۳- نبوت: مثل «یَا یَحْیَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّهٍ وَآَتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»[۲۵]
ای یحیی کتاب خدا را با قوت بگیر، ما نبوت را در کودکی به او دادیم.
۴- شریعت: مثل «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّهَ»[۲۶] برای هیچ بشر سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و شریعت و نبوت به او بدهد.
۵- فرمان مثل: «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ»[۲۷] فرمان تنها از آن خدا است او امر کرده که غیر از او را نپرستید.
۶- قرآن مثل: «وَکَذَلِکَ أَنْزَلْنَاهُ حُکْمًا عَرَبِیًّا»[۲۸] همانگونه (که به پیامبران قبلی کتاب آسمانی دادیم) بر تو این را به عنوان قرآن عربی نازل کردیم.
فرق بین حق و حکم
فقهاء فرق بین حق و حکم را به شکلهای مختلف بیان کردهاند که ما بعضی ازآنها را ذکر میکنیم:
۱- حق را میشود ساقط کرد ولی حکم قابل اسقاط نیست. حکم با اسقاط ساقط نمیشود؛ چون آن مجعول شارع است بر موضوع خود بر خلاف حق که قوام آن به قابلیت آن برای اسقاط است.[۲۹]
۲- میان ذی الحق و من علیه الحق یک رابطه وجود دارد و حکم این چنین نیست. البته در بعضی موارد، حق و حکم هر دو، صدق میکند که در این صورت رابطه بالا هم وجود خواهد داشت ولی این رابطه به خاطر مصداق حق بودن است نه به خاطر مصداق حکم بودن.[۳۰]
۳- اگر امر صرفاً جنبه قانونی داشته یا در حدّ وظیفه باشد و به اشیاء بر گردد حکم نامیده میشود مثلاً حکم آب و آفتاب این است که پاک کنندهاند. احکام و وظایف فقهی به همین اعتبار حکم نامیده شدهاند. امّا اگر امری از اختیارات به شمار آید و به انسان بر گردد حق نام دارد. فرق حکم و حق این است که در مورد حق بشر اختیار دارد که آن را استیفا کند یا نکند و موظّف به انجام این کار نیست بر خلاف حکم که بشر باید آن را رعایت کند.[۳۱]
کلمه مِلک
کلمه ملک در قرآن استفاده نشده است ولی مشتقات آن در قرآن فراوانند: «مالک یومِ الدّین»[۳۲]، «أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ»[۳۳]
کلمه ملک در لغت
در لغت چند معنا برای ملک ذکر شده است و با دقت در همه معانی به دست میآید که در همه آنها احتوا (احاطه) و قوت، مشترک است یعنی معنی اصلی ملک همان احتوا احاطه و قدرت است و سپس در معانی دیگر استعمال شده است.
به قول برخی، ملک به دو معنی استعمال میشود یکی ولایت و دیگری قوت و ملک مثل جنس است برای مُلک یعنی هر مُلک مِلک است ولی هر ملک مُلک نیست.[۳۴]بعضی دیگر آن را به معنی قوت میدانند.[۳۵]
برخی دیگر آن را به معنی مال و نعمت و بنده و کنیز و تزویج دانستهاند.[۳۶]
دیگران آن را غیر از احتوا و قدرت با مرعی (چراگاه)، شرب و آب هم معنی کردهاند.[۳۷]
نتیجه: از اقوال لغویین به دست میآید که کلمه ملک در معنی قوت، تسلّط، مال، نعمت، بنده، کنیز، تزویج، ولایت، مرعی، شرب و آب استعمال شده است.
ولی اصل در مِلک قوت و تسلط است و به مناسبت همین در معانی دیگر استعمال میشود.
فرق بین حق و ملک
فقهاء فرق حق و ملک را از چند جهت مطرح کردهاند که خلاصه آن در ذیل ذکر میگردد:
الف: در حق، علاوه بر اضافه میان ذی حق و متعلق حق، یک اضافه بین من له الحق و من علیه الحق هم برقرار است ولی در ملک فقط یک اضافه است که آن بین مالک و مملوک میباشد و نسبتی بین من له الملک و من علیه الملک نیست.[۳۸]
ب: مالک در مملوک هرگونه تصرف میتواند بکند و اگر محدودیتی است عارضی و به سبب خارجی است ولی حق همواره در مورد خاصی است و محدودیت دارد، مثل حق سکنی و حق شفعه.[۳۹]
ج: حق، میتواند به لحاظ انواع تصرفات اعتبار شود و هم به لحاظ یک یا چند تصرّف خاص بر خلاف ملکیت مقتضای آن، جواز انواع تصرّفات عینی، مانند خوردن و پوشیدن و غیره و تصرّفات اعتباری مانند فروختن، بخشیدن و غیره میباشد، هرچند ممکن است در مواردی که این تصرّفات به حکم قانون، محدود و یا موقتاً ممنوع گردد.[۴۰]
د: حق فقط به افعال، متعلق میشود و به اعیان کاری ندارد، بر خلاف مِلک که هم به اعیان متعلق میشود و هم به افعال.[۴۱]
کلمه تبعیض و تساوی
از نظر لغت:
تبعیض عبارت است از تساوی بین دو یا چند کس که یکی را یا بعضی را بر بعض دیگر امتیاز بدهیم، رحجان بعضی بر بعض دیگر بدون مرجّح.[۴۲]
تبعیض جزء جزء کردن، برخی را قبول کردن و برخی را ردّ کردن، یا بعضی را بر بعضی دیگر ترجیح دادن.[۴۳]
میدانیم در مقابل واژه تبعیض کلمه تساوی قرار دارد، آن طور که دهخدا، ج ۴، ص ۸۷۸ نقل قول میفرماید منتهی الارب و ناظم الأطبا، تساوی را به معنی همدیگر، مانند شدن، یا مستوی و برابر گردیدن معنی کردند و آن اندراج تساوی را به معنی تماثل گرفت و غیاث اللّغات تساوی را به معنی برابر شدن دو چیز معنی کرد.
مفهوم تکلیف
تکلیف در لغت
کلّفه تکلیفاً ای أمره بما یشقّ علیه، او را به کاری سخت گمارد.[۴۴]
تکلیف عبارت از انجام فعل یا ترک فعل است که قانونگذار فرد را بدان ملزم کرده است و هرگاه بر خلاف آن رفتار نماید به جزایی که در خور آن است دچار میگردد.[۴۵]
حق و تکلیف
حق و تکلیف دو مفهوم متقابل و دو روی یک سکهاند، وقتی کسی حق دارد در ملک خودش هرگونه تصرّفی بکند، پس دیگران تکلیف دارند که در ملک او هیچ تصرّفی نکنند، در نتیجه حق و تکلیف متقابل جعل میشوند، یعنی هرجا حقی جعل میشود حتماً تکلیفی نیز جعل شده است و بالعکس. البته ممکن است جعل صریح به یکی از این دو تعلق بگیرد امّا به هرحال لازمهاش جعل آن دیگری هم است.
باید توجه داشت که حق اختیاری است و تکلیف الزامی، کسی که در موردی حقی دارد میتواند از آن استفاده بکند یا نکند ولی دیگران تکلیف دارند که حق وی را محترم بشمارند و از این تکلیف گریز و گزیری ندارند.[۴۶]
بین حق و تکلیف دو نوع رابطه وجود دارد: یکی از آنها این است که بین حق و تکلیف رابطه تضایف وجود دارد، وقتی میگوئیم حکومت بر مردم حق دارد، بدین معنی است که مردم در مقابل حکومت دارای تکلیف و وظیفه میباشند، نیز وقتی گفته میشود مردم بر حکومت دارای حق هستند، بدین معنا است که حکومت در مقابل مردم دارای تکلیف میباشد. در این حالت حق حکومت بر مردم ملازم با وظیفه مردم نسبت به حکومت است و نیز حق مردم بر حکومت ضرورتاً به معنای وظیفه حکومت نسبت به مردم میباشد، به چنین رابطه که بین حق و تکلیف وجود دارد رابطه تضایف میگویند.[۴۷]
یکی از تمایزهای بین حق و تکلیف این است که تکلیف قابل غصب توسط دیگری نیست ولی حق قابل غصب میباشد.[۴۸]
ب) اقسام حق
برای حق به اعتبارات مختلف، تقسیماتی ذکر کردهاند که به تناسب موضوع بحث، ما در اینجا به چند قسم از اقسام حق اشاره میکنیم:
۱- حق تکوینی و تشریعی:
وقتی در معارف و مسائل دینی، اعم از حکمت نظری و عملی، از حق سخن گفته میشود دو معنا از آن قابل تصور است، معنایی که به نظام تکوین و امور تکوینی عالم مربوط میشود و معنایی که به امور ارزشی و اعتباری مربوط است.
آنجا که خداوند میفرماید خلق السّماوات و الارض بالحق،[۴۹]و تکتمون الحق و انتم تعلمون[۵۰] و همچنین حق در آیه ۵۳ از سوره یونس، مراد حق تکوینی است.
امّا آنجا که میفرماید و فی اموالهم حق للسائل و المحروم[۵۱] به حقوق تشریعی و اعتباری اشاره دارد.
۲- حق به اعتبار مستحِق:
حق به اعتبار مستحق به دو قسم قابل تقسیم است.
گاهی صاحب حق (مستحق) مقوّم است و حق متقوم به او است و هرگز از او جدا نخواهد شد. و گاهی صاحب حق مورد حق است فرق این دو آن است که در قسم اوّل حق قابل نقل و انتقال نیست، مانند حق مضاجعه برای زن که هرگز زن نمیتواند بعد از ازدواج این حق را به بیگانه با عوض یا رایگان انتقال دهد.
در قسم دوم که فرد مورد حق است مانند حق مستحِق نسبت به تملک عین خارجی یا دَیْن که در چنین موردی صاحب حق قدرت هرگونه انتقال را داراست.
۳- حق طبیعی (فطری) و وضعی:
یکی دیگر از تقسیمات حق، تقسیم آن به فطری و وضعی است مراد از حق فطری آن حقوقی است که انسان به خاطر انسان بودن آن را داراست نظیر حق حیات، حق آزادی حق وضعی را میتوان چنین تعریف کرد حقی است که شالوده آن قراردادهای اجتماعی، قوانینی است که برای بهبود اوضاع مدنی و سیاسی و اجتماعی و و حفظ و رعایت حقوق شهروند یا قبیلهای و قومی جعل و وضع میگردد.۴- تقسیم حق به من له الحق و من علیه الحق:
حق را با توجّه به حقوق متقابل و از این جهت که طرفینی است به دو قسم تقسیم کردهاند، کسی که حق برای او جعل شده و او مورد حق است و کسی که در مقابل صاحب حق قرار گرفته و مسئولیت و وظیفهای پیدا میکند اوّلی را من له الحق و دیگری را من علیه الحق گویند مثل پدر و مادر یا افرادی را که حقوق برای آنها است من له الحق گویند فرزندان یا افرادی را که عهدهدار تأمین آن حقوقاند اصطلاحاً مکلّف یا من علیه الحق گویند.
۵- حق الله و حق النّاس:
همه الزامهای شرعی اعم از امر و نهی شارع را حق الله مینامند، این حق میتواند جنبه عبادی یا اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و مانند آن داشته باشد، نظیر نماز، روزه، حجّ نیز مانند خمس، زکات، جزیه و خراج.
همچنین همه مقرراتی که مصالح و منافع خصوادامه مطلب در لینک زیر
پایان نامه تحلیل تفاوتهای حقوقی زن و مرد در قرآن
سایت های دیگر:
آخرین نظرات