ارتباط متقابل ذهن و جسم
با نگاهی گذرا به طرز تأثیر گذاشتن مغز روی بدن، ما می توانیم دید خود را درباره نحوه اثرگذاری مغز بر بدن توسعه دهیم. ویلیام جیمز فیلسوف و روان شناس معروف قرن نوزده ـ فرض می کرد که اطلاعات عصبی (نرونی) درباره شرایط جسمی بافت های ما اولین تعدیل کننده هیجان های مثبت و منفی ماست. گرچه این بحث از ظرفیت مغز برای ایجاد هیجان های مستقل از اطلاعات درونی غافل است، اما جنبه مهمی از شیوه احتمالی حفظ امید یا از دست رفتن امید را نشان می دهد، هنگامی که اندام های ما بیمار می شوند، بافت های ما تحلیل می روند، سیستم بدن ضعیف می شود، اعصاب ناشی از اندام های بدن بیمار علایم را منتقل می کنند، حالات بهبودی در بافت های مابه ایجاد احساس امید کمک می کنند. در عین حال، معالجات بالینی قادرند عمیق ترین تأثیر را روی روان شناسی ما داشته باشند. با هر افزایشی در بهبودی، بدن علایم بیشتری می فرستد که خبر بازگشت سلامتی را به مغز می دهند.
بنابراین، وقتی محققان کشف می کنند که چگونه افکار و هیجان ها در بافت های و اندام های ما تأثیر می گذارند، ادامه تحقیقات درباره پیوند ذهن و جسم مهم است. یعنی چگونه اطلاعات حاصل از اندام های محیطی به دستگاه اعصاب مرکزی منتقل می شوند و شیمی مغز را تعدیل می کنند تا شناخت و احساسات را شکل دهند وقتی ما از ناتوانی جسمی احساس درد می کنیم، این یک دور باطل ایجاد می کند بدین ترتیب که درد حس درماندگی را در ما تشدید می کند، هر چه کمتر احساس امیدواری کنیم، اندورفین و انکفالین کمتر و کلوسیستوکنین (CCK) بیشتر تولید می شود. هر چه به خاطر این انتقال دهنده های عصبی درد بیشتری را احساس کنیم، کمتر می توانیم احساس امید کنیم.
برای شکستن این دور باطل، کلید وجود دارد. این دور باطل را می توان با اولین جرقه شکست، یعنی واکنش زنجیره ای را از کار انداخت. امید درد را ملایم می کند، وقتی درد کمتری حس می کنیم، احساس امید گسترش می یابد که موجب کاهش درد بیشتر می شود. وقتی درد کاهش می یابد مانع بزرگی برای ادامه درمان سخت اما ضروری برطرف می شود.
به عقیده گروپمن (۲۰۰۵) ذهن محصول مغز است و مغز و جسم اساساً از طریق شبکه ای از اعصاب و هورمون ها و سایر مولکول های فعالی که واسط بسیاری از عملکردهای فیزیولوژیکی اند، به هم وصلند. بنابراین پیوند ذهن و جسم بدین معناست که فیزیولوژی بدن با کارکرد های ذهن مرتبط است. برای نمونه، اثرات زیانبار را اضطراب و یأس را می توان در شخصیت تیپ A که بی محابا رانندگی می کند و هیچگاه رنگ و آرامش به خود نمی بیند، مشاهده کرد. به همین دلیل مستعد حملات قلبی و زخم و التصاب معده است. افسردگی بالینی از جمله علل قاعدگی نامنظم و ناباوری قلمداد می شود. در فراسوی این مثالها، ذهن جدا دیده شده و به عنوان تأثیر بر نتایج بالینی به طور جدی تلقی نمی شود. بنابراین، همان طور که مبنای زیستی ترس، خشم اضطراب و هر هیجان دیگری وجود دارد، مبنای زیستی برای امید نیز قابل تصور است. سؤال اساسی این نیست که آیا چنین مبنای زیستی وجود دارد، بلکه این است که این مبنا شامل چه چیزی است؟ دکتر بروس کوهن استاد دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد و مدیر بیمارستان مک لین ـ یکی از مؤسسات پیشگام طرفدار مراقبت و تحقیقات روان پزشکی در آمریکا عقیده دارد که عملکرد ذهن در سلامت و بیماری اساساً با عملکرد بدن تفاوتی ندارد.
آخرین نظرات